دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

حرف دل با آقامون امام زمان

 بقیه الله!
خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و انگار ، داغ هجران تو همچنان بر دل ما می ماند.

یا بقیه الله!
چشمان اشکبارم را ببین که به راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی.

یا بقیه الله!
شاید خدایت نیامدنت را فرصتی دیگر برای من قرار داده است تا وقتی که تو می آیی خروش، پاک پاک باشد.

یا بقیه الله!
تو که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی. پس لابد خوب می دانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان ، چه رابطه ای است!!!

یا بقیه الله!
تو که خود خوب می دانی برخروش چه دارد می گذرد! پس جان مادرت فاطمه، هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن.

یا بقیه الله!
خروش را کمک تا از نگاه پنهانش ، غریبی سیراب شود.

یا بقیه الله!
در این غروب جمعه ای دیگر، ضجه غریبانه خروش و نگاه خیسش را که به پیشگاه با شکوهت تقدیم می کند بپذیر.

یا بقیه الله!
وقتی که تو می آیی ، خروش در چه حال است ... خروش در چه حال است...

یا بقیه الله...یا بقیه الله... یا بقیه الله... یا بقیه الله 

آدمیم یا انسان

 

اول یک آدمم بعد یک انسان یا اول یک انسانم بعد یک آدم؟
برای انسان بودن شرایط و مسائلی را باید در نظرگرفت که همواره بین انسان و آدم بودن آدم رو عقب جلو می‌کنه! انسان بودن را بیشتر دوست دارم! فصل مشترک بین یک انسان با یک حیوان! خیلی کمتر از فصل مشترک بین یک آدم و یک حیوانه! ادم بودن رو زمان حس می‌کنم که یهو صدای کسی رو می‌شنوم که میگه : هویییی یارو چه مرگته؟ چته بدبخت؟

به انسان بودنم افتخار می‌کنم به اینکه هستم! تلاش می‌کنم! و همواره به فکر پیشرفتم اما گاهی بعضی انسان نماها باعث می‌شوند که از انسان بودنم پشیمون بشم!

گزینش قبول شدم! گزینش یکی از مهترین و سخت‌ترین . حساس‌ترین مراکز دولتی ! سازمان صدا و سیما برای یکی از حساس‌ترین مشاغل ! کارگردانی تلویزیونی! توی این گزینش زمانی رسید که حتی به مسلمون بودن خودم هم شک کردم! ولی خدایا ازتو بیشتر متشکرم که مرا با انسان‌ها و عقایدی آشنا کردی که به واسطه بدی آنها تو را بیشتر بشناسم

زمان‌هایی پیش می‌آید که بین وجدان و عقل دین و چیزهای دیگر مثل پاندول درحال جابجایی هستی! میدونی اون پاندول تا زمانی که به یک نخ به جایی وصله نمی‌تونه مسیر رو پیدا کنه و مدام در حال رفت و برگشته! گاهی لازمه اون نخ یا طناب رو پاره کنی!
یک باز از من خواست که نخ را پاره کند اما من نخواستم و به یکباره این من بودم که یکباره از اون پاندول جدا شدم! خوب بود یا بد؟ نمیدانم! اما این را می‌دانم که خدا هنوز هم من را بسیار دوست دارد!

انسانها مجموعه‌ای از رفتارهای خوب بد و پسند و ناپسند دارند اما شناخت بد از خوب یا حتی بد از بدتر گاهی بسیار سخت می‌شود!

دوست اگر از نظر تو اشتباهی انجام می‌دهد باید گوشزد کنی! اما گاهی سکوت از حرف زدن تاثیر بیشتری دارد!

مدت‌هاست سکوتم بسیار بیشتر از گفتنم شده است (به وبلاگ نگاه کنید می‌بینید) اما مدتی است که سکوت دارد به عادتم تبدیل می‌شود! آیا عادت خوبیست؟

خسته‌ام و فقط تغییرات است که میتواند مرا از این خستگی خارج کند ! آیا شما تغییر خوبی سراغ ندارید؟ چند است قیمت این تغییرات؟

مسافر

بعد از سالها انتظار آخرین آهنگ با عنوان مسافر:

تو کی بودی ای مسافر که منو در من شکستی--رفتی اما در دل من تو همیشه زنده هستی

تو کی بودی که به یادت باید آواره بمونم--پا به پای باد شبگرد برم و از تو بخونم

انتظار دیدن تو منو آروم نمیزاره مثل بغضی که گلوم رو بسته اما نمیباره بسته اما نمیباره

چه نشستی که چشامو برق تنهایی ربوده چشمی از سحر ندارم اگه داشتم از تو بوده

چه نشستی که شکستم زیر بار غم قربت خالی از نغمه شوقم پرو از قصه ی محنت

انتظار دیدن تو منو آروم نمیزاره مثل بغضی که گلوم رو بسته اما نمیباره بسته اما نمیباره

گم شدم تو شهر ظلمت رد پایی تو شبهام نیست با صدای حق حق من کسی اینجا آشنل نیست

ای صدای آسمونی پرم از هر چه شنیدم کاشکی میشد پر کشیدن به هوای با تو بودن

انتظار دیدن تو منو آروم نمیزاره مثل بغضی که گلوم رو بسته اما نمیباره بسته اما نمیباره

 

بازم میام و میخونم و مینویسم

هیچ فکر کردی چه خوب میشه که برگردی!!!!

 

بیان درد فراق ( مناجات با خدا پیش از نماز )

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام، به تو سلام می دهم و با تو سخن می گویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفته هایت پشت کرده ام؟ چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟ چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزبله مادیات جان می سپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمی گنجد، و در وصف نمی آید، سخن از بیان درونم عاجز است.

دلم شهپر عشق دراورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت.

تو ای پرواز پروازم! تو ای اوج نیازم! تو ای پای رفتنم! تو ای دلیل بودنم! تو ای کلام گفتارم! تو ای منظر دیدارم! تو ای همه هستی ام! تو ای شراب مستی ام!

بیا که اسیر در زمینم، خشکیده در جایم، نیستم، گنگم، نابینا و هوشیارم! دل، رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند، می آزارد.

خدایا! یاری ام کن.

معشوقا! عطشان عشقه عشقت بر شجرهه وجودم غوغا می کند، سیرابش کن.

خدایا! جاودان آتشبان آتش عشقت در وجودم باش، ضجه عاجزانه ام را بشنو و روحم را، که از فرط خستگی از انتظار دیدارت، سر به دیوار تن می کوبد، عروج، مژده ده.

مرا دریاب در منتهای فقر فضایل، مرا دریاب در انتهای کوچه های تنگ رذایل.

مرا دریاب در اعماق گندآب بی تو بودن و بیاموز به من سبز بودنرا، به من بیاموز جوانه زدن را.

خدای من! مرا دریاب در میان گردباد دلبستگیها که می شکند ساقه وجودم را، وجودی که هزار غنچه عشق دارد، هزار غنچه عشق.

مرا دریاب قبل از شکستن، پیش از آنکه در سیاهی همچون یلدای گناهان محو شوم.

ای ماندگار! ای ماندنی ترین عشق! ای رعناترین! ای یکتا یاور ناز! ای شیرین زیستن! ای باعث بزرگی! ای بزرگ! ای جدا از من و با من! ای بی نیاز از من و دوستدار من! ای استاد مهربانی! ای مهربان! ای صادقترین!

این صدای من است عاشقانه ترین صدایی که می خواند! صمیمانه ترین سخن ها را در دوستی ات، که بسی کمتر از دل است، می گویم: از دست رفتن را برای به دست آوردنت با تمام وجود استقبال می کنم و شادمان از مهر تو در سینه ام، به دنیا می خندم.

تو بگو چگونه سپاس گویم نعمات  بی دریغت را، که بر من فرو ریخته ای! آه! زبانی نیست، عملی نیست، تحفه ای نست در سپاس این همه بخشایش.

این اشک های بی حساب، قصری از آینه خواهند شد نمایانگر تو در آسمان، برای عاشق ترین نادان! نادان ترین عاشق!

ای تواناترین عشق! توانی ده بسیار، در گذشتن از بندگانت که می توانی،و مهربانیی سرشار، بی کران، عظیم، بی نظیر، پاک، خالص چنان خودت. یاری کن زندگی را، نه آن گونه که هست، بلکه همان گونه که باید باشد، باور کنم.

پاکترینم! به صداقت احساسم سوگند به پاکی خودت، دوستت دارم. ای تو در امروز و فردای من! به خلوص کلامت سوگند، این عشق سرشار را تو در سینه ام نهاده ای.

شریفا! کار من به کارگیری تشبیه و استعاره نیست و مهارتی هم در نگارش ندارم. نمی دانم چه می گویم تنها از گرمی خوب نگاهت حرفهایی می گویم که نشان دوستی بی حد من است.

اما نه، نیست!

بگذار بارانت را بر خود احساس کنم آه، ای بارش مکرر نور!

بگذار به یقین در دوستی ات برسم و رود زیبایی شوم که از میان سبزه زاران به آرامی و طنازی و دلپذیری و رعنایی راه رسیدن به دریا را عاشقانه می پوید و شاید در انتظار رسیدن نیست که، شوق رفتن و در راه بودن، خود، شعفی عاشقانه است.

ید از تار و پودهای خوب بودن بگریزم و خوبی را چنان که تو خواهانی زنده گردانم.

آه، ای عزیزم! من در تو روییده ام، از تو نور و آب و خاک و استعداد رویش گرفته ام، سبز شده ام، گل کرده ام و از باغچه عشق تو هیچ دست هرزی جدایم نتواند کرد و اگر اندکی جدایی باشد دوباره رویشی سریع می آغازم. چه، من گیاهی خودرو هستم، پس لذت بالیدن را به من بچشان.

اندیشه هایم به بزرگی می گرایند و از چون دیگران بودن می گریزند. انگیزه هایم آینه تو هستند.

برگرفته از کتاب سجده دل از افشان صالحی

نجوای دل

به نام حضرت دوست

مهربانم! مرا چه می شود. شوقی است در اندرون دلم که مرا به سوی تو میخواند. مرغ دلم را هوای پریدن در سر است. طاقت آن ندارد که لحظه ای را بی یاد حضرت دوست سر کند. بی قرار و اشفته ام. ای یار! ای زیباترین یار! مرا آنی کمتر ازآنی به خودم وامگذار.  در اندرون من خسته دل آوایی است که به یاد تو مینوازد نغمه طرب انگیز و شور انگیز زندگی را. شوق وصال تو است که راهها را بر من هموار میسازد.مرا چه میشود امشب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!آسمان چشمانم بارانی است.  وآسمان دلم شهاب باران.  به کجا بگربزم ای یار ای زیباترین یار.به هر طرف که مینگرم تو را می بینم.در تمام دلتنگیهایم تو را می یابم. همه راههای زندگیم به سوی تو است که ختم می شود. با نام توست که ارامش می یابم. شوق وصال تو است که فراق را بر من هموار می سازد. نگاه مهربان توست که شور زندگی را به من هدیه می نماید. دستان مهربان توست که مرا چنان  کودکی به دنبال خود می کشد. به خودم می نگرم و به سالهای که پشت سر نهاده ام در تمامی راهها حضور تو ای مهربان ادامه مسیر را برایم هموار کرده  است این همه مهربانی؟ این همه لطف و من در ازای این همه محبت چه برایت اورده ام! کاش من نیز چون خورشید بودم خورشید سوزان که حیات را برای همه هستی به ارمغان می اورد. من چه خوشبختم که زیبا رویی چون تو را دارم مهربانی چون تو را دارم. هر صبح با خنده زیبای توست که چشمانم را به سوی هرچه لطف است می گشایم و تویی که بوسه های مهرت را به سوی من میبارانی. من دم گرم تو را آن هنگام که بر لبهایم بوسه میزند حس میکنم. کیست که تا این حد بتواند با من مهربان باشد. کیست که تا این حد بتواند به من نزدیک باشد حتی نزدیکتر از خود به خود. پنجره نگاهم را به هر سمت که میگشایم تو را می یابم. تو را می ستایم من ای عشق تو را با تمام نیازی که دارم به تو می ستایم. مرا بازگردان! مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان.

قدر منزل

به نام حضرت دوست

در هر آن که در یاد خدا هستیم در راهیم. حیف است انسان روی آینده حساب کند. چون هنوز نیامده است و الان موجود نیست. گذشته هم که گذشت و رد شد. در هر منزلی که هستیم باید ان را قدر بدانیم و با خدای خود خوش باشیم. تلخ باشد یا شیرین یا ترش. چون مربی ما، خدای ما، ما را تربیت می کند و می سازد.

خدا سازنده است.( سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق. سوره فصلت ایه 53) شما را در افاق می گردانم و در انچه در نفستان پیش می آید. خیالات خوب و بد می آید و همین طور این افقها طلوع و غروب می کند. این قدر شما را می گردانم تا حق ظاهر شود و حق را در قلب و ذات خود ببینید. یعنی مرا در قلب و ذات خود مشاهده کنید. میفرماید: تا نشانتان بدهم. این خیلی لطافت دارد. دیده اید که می گویند: باور نمی کنی؟ ببین چه جوری نشانت می دهم. مدتی هم برای آن ذکر نکرده است. یعنی تو آماده باش من خودم نشانت می دهم. افقها را نشانت می دهم. آیاتی که در آفاق هست، ستاره و خورشید را، مومنین و چیزهای خوب دارم که نشانت  می دهم. یعنی در نفس خودت. ( حتی یتبین لهم انه الحق) تا ببینی در خودت حق، فرمان فرماست.

با کمی تلخیص از کتاب طوبی محبت (1)