دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

کریم تار زن

میگن یه مطربی بود در مشهد به نام کریم تار زن.آلوده بود.خیلی بد بود.تارش سر شونش بود.داشت می زد و می رفت.تو راه دید یه جایی جمعیت خیلی زیاده.دم بازار فرش فروشای مشهد.پرسید چه خبره اینجا؟گفتن که آسیدهاشم نجف آبادی اینجا منبر میره(ایشان اهل دل بود.صاحب نفس بود.نفسش در مردم اثر می کرد).کریم تار زن یه مرتبه با خودش گفت که بریم در خونه خدا.ببینیم این چی می گه که این قدر مردم جمع میشن   

          تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است... ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

خدا توبه کرد به سوی این کریم تارزنه.وارد مسجد شد.شلوغ بود.همون دم در که مردم کفشاشونو در میارن زانو زد و نشست.مرحوم آسید هاشم رو منبر نشسته بود.دید یه مشتری براش اومده.از اون مشتریای عالی.بحثشو عوض کرد آورد توی توبه و رحمت و مغفرت حق.با لحن شیرینی که داشت شروع کرد این ابیات معروف رو خوندن:

                  باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی... گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

                  این درگه ما درگه نومیدی نیست........ صد بار اگر توبه شکستی باز آی

تارزنه شروع کرد گریه کردن.دستشو بلند کرد.صدا زد آی آقا یه سوال دارم ازت.سرها برگشت عقب ببینن سائله کیه.دیدن مطربه اومده.آلودهه اومده. ـسوالت چیه؟بپرس ـگفت رو منبر از قول خدا داری می گی باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی.سوالم اینه که اگه من آلوده برگردم رام می ده؟آخه من خیلی بدم. ـگفت عزیز دلم خدا در خونشو برا تو وا کرده.منم برا تو منبر رفتم.خدا این مجلسو برا تو آماده کرده.کریم تارشو بلند کرد زد زمین.تار شکست.گفت آقای نجف آبادی قیامت شهادت بده که من آمدم.آشتی کردم.

یکی از علمای بزرگ مشهد می فرمود کار این تارزنه به جایی رسید هر که در مشهد یه حاجت سختی داشت صبح میومد پیش این تارزنه می گفت آقا امروز رفتی حرم امام رضا سفارش ما رو بکن می رفت سفارش می کرد امام رضا حرف این مطربه رو می خرید.(رحمت خدا خیلی زیاده.حدیث داره خدا ۱۰۰قسمت رحمت داره.یه قسمتشو بین همه موجودات هستی تقسیم کرده تمام این محبتا به برکت اون یه قسمته.۹۹قسمت رحمتشو نگه داشته قیامت بین بنده هاش تقسیم کنه)

مهدویت

دنیای عدالت محوری‌‌‌٬دنیای ظلم ستیزی٬دنیایی که همه ار حقوق یکسان برخوردار باشند و سلمان ها و بلال ها بر سر یک سفره غذا بخورند٬دنیایی که تبعیض و یک چشم نگری کور شده باشد٬دنیایی که فساد اخلاقی و مالی فاسد شده باشد٬دنیایی که ارزش مرد به ثروت نباشد٬دنیایی که ارزش زن به زیبایی او نباشد و از او به عنوان مدل تبلیغاتی یا به عنوان دکور تزییناتی دفاتر و شرکت ها استفاده نشود٬دنیایی که هدف نباشد بلکه وسیله ای باشد برای زندگانی جاویدان آخرت٬دنیایی که هدف آفرینش٬منزل مقصود باشد....

این ها آرزوهایی است که بشر همیشه داشته ٬از آن زمان که حاکمان زورگو زمین های کشاورزی را غصب می کردند گرفته تا حال که دولت های زورگو... ٬ولی هیچ گاه شرایط تشکیل حکومت عدل جهانی به وجود نیامد اما این نوید داده شده که : «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمة و نجعلهم الوارثین»  آن هم توسط آخرین امام شیعیان حضرت مهدی (عج)

اما این عقیده مخصوص شیعیان نیست گر چه اختلافاتی در این زمینه بین ادیان وجود دارد.بعضی از فرق مسلمین معتقدند که این منجی هنوز به دنیا نیامده٬مسیحیان او را مسیح موعود می نامند٬یهودیان او را سرور میکاییلی می خوانند و زردشتیان وی را ایرانی دانسته و از او به سوشیانس یاد می کنند.در قرآن و انجیل و تورات و جاماسب نامه به منجی آخر الزمان بشارت داده شده که هیچ٬حتی در کتاب های مقدس براهمه و بوداییان نیز می توان این موضوع را یافت.خلاصه اینکه همه ادیان عقیده دارند که در یک عصر تاریک و بحرانی که فساد و بیدادگری همه جا را فرا می گیرد یک نجات دهنده بزرگ جهانی طلوع می کند و به واسطه نیروی فوق العاده غیبی و الهی اوضاع آشفته جهان را اصلاح می کند.

خدایا هر چی تو میخوای

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم . خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست . حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه . بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد . فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم . حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم . حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه . گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم .

با تو سخن گفتن

 
خداوندا با تو سخن می گویم
از عشق
آن میل شدید درونی
آن جادوی جاودانی
آن عطش کاشتن و درو کردن
آن عظمت فکر کردن و دیدن
آری خداوندا از تو می پرسم
کجا رفته است آن تکثر روح نیک تو
اگر درون نیک است پس اینها چیست
صدای قناری در قفس از برای چیست
خداوندا از تو می پرسم
اگر آدم اشرف مخلو قات است
اگر او کمال آفریده ها است
پس چرا حقارتش می بینی
پیش مخلوقات
او را که افسارش باز کردی وگفتی برو تا باز گردی سوی من
خداوندا از تو می پرسم
کدامین مالک گله اش را دست گرگ می سپارد
که تو گرگ را مبصر کلاس ما کردی
ما در زمین همه بنده شیطانیم
اگر خود را گول نزنیم
او ما را حکمرانی می کند
هر چه خواهد می دهد و هر چه می خواهد گیرد
الا جان که از آن توست
خداوندا از تو می پرسم
آیا نمی خواهی ظاهر کنی آن حقیقتی که وعده داده بودی
آن قیامتی که ما را از آن ترسانده بودی
خداوندا پس کجا خوابیده آن ناجی که ما را قول امید داده بودی
امید در انتظارش یاٌس را می نوشد
و خداوندا از تو می پرسم
کی می شود دیگر از تو نپرسم

بازم یه خورده حرف

دعا هفته
خدایم!

اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهی از شعله های آن
 مرا رهایی دهی، همان بهتر که در آن شعله ها مرا بسوزانی
 
و اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت فراخوانی و در آن جای دهی ؛ درهای بهشت را برویم بسته نگهدار ،
 
 ولی اگر برای خاطر تو به سویت می آیم

خدایم!

مرا از خودت مران .
 
 
 تو گرانبهاترین دارایی من در این دنیا هستی ، بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم
 
 
ای بزرگ ! ای مهربان ! ای بخشاینده و ای عاشق!   ای صاحب غروب زیبا! ای خالق باران رحمت ! ای بخشاینده هر گناه و معصیت!  ای رئوفا! ای شکورا! ای قادر بی انتها! ای مطلق هر چیز ! ای مسلط بر هر امور!  ای صاحب هر نسیم ! ای فرمانبردان موجهای سرکش! ای خالق مخلوق!  ای شاهد هر ماجرا! ای پدیدآورنده هر اتفاق!  ای نازنین مهربان! ای قدرت مطلق! ای برازنده  سلطنت!  ای نگاه دارنده ایمان ما! ای فرمانده آتش ! ای فرمانده آب و خاک و باد  ای طرفه نگار بی رقیب ! ای معشوقه من در عشق بازی! ای گستره قدرت و جلال!  ای شکافنده دو دریا! ای زنده کننده هر مرده ای ! ای بینا کننده هر کوری!  ای آنکه بی اذن تو برگی از شاخه جدا نمی شود و قطره از آسمان نمی بارد!  ای گم شده در هستی و محیط! ای خاق صدای زیبای بلبل! ای تمام معنی هر چه زیبائی است!  ای پدیدار کننده مه و باران! ای جاری کننده رود در جنگل! ای خالق بوی خاک پس از باران!  تو را به وجودت قسم! تو را عشقی که در درون دو دل تنها قرار داده ای! تو را به لحظه ای که دلها برای شنیدن صدایت می تپد ! تو را قسم به لحظه لقایت!  از گناهان ما بگذر - ما را در کنار خودت محشور کن - ما را به رضایت به بهشت بفرست ما را به لیاقتمان راهی رضوانت کن  خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانیم  
 
 
 
ای یگانه! ای بی همتا!  ای شنونده بر سکوت من!  ای آنکه در کائنات بزرگ خود بر انسانی همچون من دستور سجده داده ای!  ای خدا!  ای خدای مهربانی!  ای خدای خوبی!  ای خدای ارزن و گندم!  ای دهنده نعمت آب!   ای نقاش جهان و فلک!  ای زنده کننده جان و روح بیمار من!  ای خالق عقل و کمال!  ای خدای بزرگ!  ای رحمان!  ای رحیم! 
 
 
 
تو را قسم به شب پر ستاره، تو را قسم به دل پاره پاره، تو را قسم به شهاب گریزان، تو را قسم به لحظه های برگ ریزان، تو را قسم به نگاه معصوم کودک، تو را قسم به شکوه باز شدن غنچه های پر امید، تو را قسم به اشک توبه، تو را قسم به ستاره های دل انگیز، تو را قسم به دعای مادر!
 چنان ذکرت را بر زبانم جاری کن که حتی در بستر بیماری و در زمان گفتن هر آنچه که نمی دانم، فقط نام تو بر زبانم باشد بگذار چنان در روح و افکارم رخنه کنی که هیچ تارو پودی از من بدون تو شکوفا نگردد. چنان در درون روحم باش تا هر گام و حرکتی از من بوی خدا بدهد

راز و نیاز با خدا

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم...

خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن

 درگرداب فراموشی وسردرگمی

 است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

 روزبه تو که سر چشمه تمام

 حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....

 

 

خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:

خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

خدایا،شرمنده ام اززیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.

خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هرروباعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.

خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد توطلب عفوکنم.خدایابه کدامین گناه اشک شرم ازدیده جاری

سازم.هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم

 وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال

 سخن گفتنم نداد.

 

خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پروبالی ده تا خودش

 راازاین قفس رهایی بخشد

 وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .

خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی

 خواهی

خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که

 خودازکرده خویش آگاهم .

چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام.

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است.

بارلاها،چگونه می توانم روی بهتوبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم.

 

بارلاها،توازعلاقه ی من نسبت به خودات آگاهی ومی دانی که چقدرمشتاق رسیدن توام ولی هروقت

 که تصمیم گرفتم که به

 سوی توبیایم گناه به سراغم آمدومراازتو دورساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم

که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزورابه من نداده است.

بارلاها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره

 زاری که درپیش روی من است

 می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیا یدآرزوی رسیدن به تورااین باراوارمن بستاند.

پس ای پروردگاربی همتا  به لطف وکرم خویش مراازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را

از هرچه بدی است پاک کنم.

خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن راتجربه کنم

 

 

 

در و دل

سلام من که همیشه بهت سلام میکنم اما کو جواب ...شاید سلام منو قبول نداری ..

 

برا من همیشه سوال بوده چرا با این همه عظمت و قدرت و والا .. ما مردم بهت میگیم تو .. نمیدونم شاید به خاطره نزدیکی ما به شماست یا هزار تا شاید دیگه ... من همیشه دوست دارم که باهات حرف بزنم اما وقتی میبینم که هر چی میگم یه طرفست ..نا امید میشم .. خدا جوون من فکر میکنم که دیگه منو گذاشتی کناردیگه به فکره این بنده ی خودت نیستی  ،، آخه مگه من چیکار کردم ..خودت اون بالا که بهتر میبینی دور و بره منو این همه جوون فاسد تر از من درسته که خیلیاشون ظاهراْ این طوری هستن آخه من که مثه شما از باطن شون خبر ندارم ...اما بعضی هاشون رو که میبینم یعنی خودم از باطن شون خبر دارم ... با یه دعا کوچولو کارشون رو راه انداختی .. مگه خودت نمیگی من بنده ی فاسد رو اصلاْ دوست ندارم پس چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شاید هم تقصیره من باشه ... که فقط موقع کمک خواستن به فکرت میافتم .. ولی (میخواستم به اسمت قسم بخورم) این طوری نیستش .. من همیشه هستم به فکرت خودت که میدونی .... آخه واقعاْ چه طوری میشه من باهات یه ارتباط خیلی خیلی نزدیک داشته باشم

خدا جووون نمیدونم دیگه چی بگم فقط منو ببخش

 

حرف دل با آقامون امام زمان

 بقیه الله!
خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و انگار ، داغ هجران تو همچنان بر دل ما می ماند.

یا بقیه الله!
چشمان اشکبارم را ببین که به راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی.

یا بقیه الله!
شاید خدایت نیامدنت را فرصتی دیگر برای من قرار داده است تا وقتی که تو می آیی خروش، پاک پاک باشد.

یا بقیه الله!
تو که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی. پس لابد خوب می دانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان ، چه رابطه ای است!!!

یا بقیه الله!
تو که خود خوب می دانی برخروش چه دارد می گذرد! پس جان مادرت فاطمه، هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن.

یا بقیه الله!
خروش را کمک تا از نگاه پنهانش ، غریبی سیراب شود.

یا بقیه الله!
در این غروب جمعه ای دیگر، ضجه غریبانه خروش و نگاه خیسش را که به پیشگاه با شکوهت تقدیم می کند بپذیر.

یا بقیه الله!
وقتی که تو می آیی ، خروش در چه حال است ... خروش در چه حال است...

یا بقیه الله...یا بقیه الله... یا بقیه الله... یا بقیه الله 

آدمیم یا انسان

 

اول یک آدمم بعد یک انسان یا اول یک انسانم بعد یک آدم؟
برای انسان بودن شرایط و مسائلی را باید در نظرگرفت که همواره بین انسان و آدم بودن آدم رو عقب جلو می‌کنه! انسان بودن را بیشتر دوست دارم! فصل مشترک بین یک انسان با یک حیوان! خیلی کمتر از فصل مشترک بین یک آدم و یک حیوانه! ادم بودن رو زمان حس می‌کنم که یهو صدای کسی رو می‌شنوم که میگه : هویییی یارو چه مرگته؟ چته بدبخت؟

به انسان بودنم افتخار می‌کنم به اینکه هستم! تلاش می‌کنم! و همواره به فکر پیشرفتم اما گاهی بعضی انسان نماها باعث می‌شوند که از انسان بودنم پشیمون بشم!

گزینش قبول شدم! گزینش یکی از مهترین و سخت‌ترین . حساس‌ترین مراکز دولتی ! سازمان صدا و سیما برای یکی از حساس‌ترین مشاغل ! کارگردانی تلویزیونی! توی این گزینش زمانی رسید که حتی به مسلمون بودن خودم هم شک کردم! ولی خدایا ازتو بیشتر متشکرم که مرا با انسان‌ها و عقایدی آشنا کردی که به واسطه بدی آنها تو را بیشتر بشناسم

زمان‌هایی پیش می‌آید که بین وجدان و عقل دین و چیزهای دیگر مثل پاندول درحال جابجایی هستی! میدونی اون پاندول تا زمانی که به یک نخ به جایی وصله نمی‌تونه مسیر رو پیدا کنه و مدام در حال رفت و برگشته! گاهی لازمه اون نخ یا طناب رو پاره کنی!
یک باز از من خواست که نخ را پاره کند اما من نخواستم و به یکباره این من بودم که یکباره از اون پاندول جدا شدم! خوب بود یا بد؟ نمیدانم! اما این را می‌دانم که خدا هنوز هم من را بسیار دوست دارد!

انسانها مجموعه‌ای از رفتارهای خوب بد و پسند و ناپسند دارند اما شناخت بد از خوب یا حتی بد از بدتر گاهی بسیار سخت می‌شود!

دوست اگر از نظر تو اشتباهی انجام می‌دهد باید گوشزد کنی! اما گاهی سکوت از حرف زدن تاثیر بیشتری دارد!

مدت‌هاست سکوتم بسیار بیشتر از گفتنم شده است (به وبلاگ نگاه کنید می‌بینید) اما مدتی است که سکوت دارد به عادتم تبدیل می‌شود! آیا عادت خوبیست؟

خسته‌ام و فقط تغییرات است که میتواند مرا از این خستگی خارج کند ! آیا شما تغییر خوبی سراغ ندارید؟ چند است قیمت این تغییرات؟

مسافر

بعد از سالها انتظار آخرین آهنگ با عنوان مسافر:

تو کی بودی ای مسافر که منو در من شکستی--رفتی اما در دل من تو همیشه زنده هستی

تو کی بودی که به یادت باید آواره بمونم--پا به پای باد شبگرد برم و از تو بخونم

انتظار دیدن تو منو آروم نمیزاره مثل بغضی که گلوم رو بسته اما نمیباره بسته اما نمیباره

چه نشستی که چشامو برق تنهایی ربوده چشمی از سحر ندارم اگه داشتم از تو بوده

چه نشستی که شکستم زیر بار غم قربت خالی از نغمه شوقم پرو از قصه ی محنت

انتظار دیدن تو منو آروم نمیزاره مثل بغضی که گلوم رو بسته اما نمیباره بسته اما نمیباره

گم شدم تو شهر ظلمت رد پایی تو شبهام نیست با صدای حق حق من کسی اینجا آشنل نیست

ای صدای آسمونی پرم از هر چه شنیدم کاشکی میشد پر کشیدن به هوای با تو بودن

انتظار دیدن تو منو آروم نمیزاره مثل بغضی که گلوم رو بسته اما نمیباره بسته اما نمیباره

 

بازم میام و میخونم و مینویسم

هیچ فکر کردی چه خوب میشه که برگردی!!!!