دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

بیان درد فراق ( مناجات با خدا پیش از نماز )

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام، به تو سلام می دهم و با تو سخن می گویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفته هایت پشت کرده ام؟ چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟ چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزبله مادیات جان می سپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمی گنجد، و در وصف نمی آید، سخن از بیان درونم عاجز است.

دلم شهپر عشق دراورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت.

تو ای پرواز پروازم! تو ای اوج نیازم! تو ای پای رفتنم! تو ای دلیل بودنم! تو ای کلام گفتارم! تو ای منظر دیدارم! تو ای همه هستی ام! تو ای شراب مستی ام!

بیا که اسیر در زمینم، خشکیده در جایم، نیستم، گنگم، نابینا و هوشیارم! دل، رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند، می آزارد.

خدایا! یاری ام کن.

معشوقا! عطشان عشقه عشقت بر شجرهه وجودم غوغا می کند، سیرابش کن.

خدایا! جاودان آتشبان آتش عشقت در وجودم باش، ضجه عاجزانه ام را بشنو و روحم را، که از فرط خستگی از انتظار دیدارت، سر به دیوار تن می کوبد، عروج، مژده ده.

مرا دریاب در منتهای فقر فضایل، مرا دریاب در انتهای کوچه های تنگ رذایل.

مرا دریاب در اعماق گندآب بی تو بودن و بیاموز به من سبز بودنرا، به من بیاموز جوانه زدن را.

خدای من! مرا دریاب در میان گردباد دلبستگیها که می شکند ساقه وجودم را، وجودی که هزار غنچه عشق دارد، هزار غنچه عشق.

مرا دریاب قبل از شکستن، پیش از آنکه در سیاهی همچون یلدای گناهان محو شوم.

ای ماندگار! ای ماندنی ترین عشق! ای رعناترین! ای یکتا یاور ناز! ای شیرین زیستن! ای باعث بزرگی! ای بزرگ! ای جدا از من و با من! ای بی نیاز از من و دوستدار من! ای استاد مهربانی! ای مهربان! ای صادقترین!

این صدای من است عاشقانه ترین صدایی که می خواند! صمیمانه ترین سخن ها را در دوستی ات، که بسی کمتر از دل است، می گویم: از دست رفتن را برای به دست آوردنت با تمام وجود استقبال می کنم و شادمان از مهر تو در سینه ام، به دنیا می خندم.

تو بگو چگونه سپاس گویم نعمات  بی دریغت را، که بر من فرو ریخته ای! آه! زبانی نیست، عملی نیست، تحفه ای نست در سپاس این همه بخشایش.

این اشک های بی حساب، قصری از آینه خواهند شد نمایانگر تو در آسمان، برای عاشق ترین نادان! نادان ترین عاشق!

ای تواناترین عشق! توانی ده بسیار، در گذشتن از بندگانت که می توانی،و مهربانیی سرشار، بی کران، عظیم، بی نظیر، پاک، خالص چنان خودت. یاری کن زندگی را، نه آن گونه که هست، بلکه همان گونه که باید باشد، باور کنم.

پاکترینم! به صداقت احساسم سوگند به پاکی خودت، دوستت دارم. ای تو در امروز و فردای من! به خلوص کلامت سوگند، این عشق سرشار را تو در سینه ام نهاده ای.

شریفا! کار من به کارگیری تشبیه و استعاره نیست و مهارتی هم در نگارش ندارم. نمی دانم چه می گویم تنها از گرمی خوب نگاهت حرفهایی می گویم که نشان دوستی بی حد من است.

اما نه، نیست!

بگذار بارانت را بر خود احساس کنم آه، ای بارش مکرر نور!

بگذار به یقین در دوستی ات برسم و رود زیبایی شوم که از میان سبزه زاران به آرامی و طنازی و دلپذیری و رعنایی راه رسیدن به دریا را عاشقانه می پوید و شاید در انتظار رسیدن نیست که، شوق رفتن و در راه بودن، خود، شعفی عاشقانه است.

ید از تار و پودهای خوب بودن بگریزم و خوبی را چنان که تو خواهانی زنده گردانم.

آه، ای عزیزم! من در تو روییده ام، از تو نور و آب و خاک و استعداد رویش گرفته ام، سبز شده ام، گل کرده ام و از باغچه عشق تو هیچ دست هرزی جدایم نتواند کرد و اگر اندکی جدایی باشد دوباره رویشی سریع می آغازم. چه، من گیاهی خودرو هستم، پس لذت بالیدن را به من بچشان.

اندیشه هایم به بزرگی می گرایند و از چون دیگران بودن می گریزند. انگیزه هایم آینه تو هستند.

برگرفته از کتاب سجده دل از افشان صالحی

نجوای دل

به نام حضرت دوست

مهربانم! مرا چه می شود. شوقی است در اندرون دلم که مرا به سوی تو میخواند. مرغ دلم را هوای پریدن در سر است. طاقت آن ندارد که لحظه ای را بی یاد حضرت دوست سر کند. بی قرار و اشفته ام. ای یار! ای زیباترین یار! مرا آنی کمتر ازآنی به خودم وامگذار.  در اندرون من خسته دل آوایی است که به یاد تو مینوازد نغمه طرب انگیز و شور انگیز زندگی را. شوق وصال تو است که راهها را بر من هموار میسازد.مرا چه میشود امشب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!آسمان چشمانم بارانی است.  وآسمان دلم شهاب باران.  به کجا بگربزم ای یار ای زیباترین یار.به هر طرف که مینگرم تو را می بینم.در تمام دلتنگیهایم تو را می یابم. همه راههای زندگیم به سوی تو است که ختم می شود. با نام توست که ارامش می یابم. شوق وصال تو است که فراق را بر من هموار می سازد. نگاه مهربان توست که شور زندگی را به من هدیه می نماید. دستان مهربان توست که مرا چنان  کودکی به دنبال خود می کشد. به خودم می نگرم و به سالهای که پشت سر نهاده ام در تمامی راهها حضور تو ای مهربان ادامه مسیر را برایم هموار کرده  است این همه مهربانی؟ این همه لطف و من در ازای این همه محبت چه برایت اورده ام! کاش من نیز چون خورشید بودم خورشید سوزان که حیات را برای همه هستی به ارمغان می اورد. من چه خوشبختم که زیبا رویی چون تو را دارم مهربانی چون تو را دارم. هر صبح با خنده زیبای توست که چشمانم را به سوی هرچه لطف است می گشایم و تویی که بوسه های مهرت را به سوی من میبارانی. من دم گرم تو را آن هنگام که بر لبهایم بوسه میزند حس میکنم. کیست که تا این حد بتواند با من مهربان باشد. کیست که تا این حد بتواند به من نزدیک باشد حتی نزدیکتر از خود به خود. پنجره نگاهم را به هر سمت که میگشایم تو را می یابم. تو را می ستایم من ای عشق تو را با تمام نیازی که دارم به تو می ستایم. مرا بازگردان! مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان.

قدر منزل

به نام حضرت دوست

در هر آن که در یاد خدا هستیم در راهیم. حیف است انسان روی آینده حساب کند. چون هنوز نیامده است و الان موجود نیست. گذشته هم که گذشت و رد شد. در هر منزلی که هستیم باید ان را قدر بدانیم و با خدای خود خوش باشیم. تلخ باشد یا شیرین یا ترش. چون مربی ما، خدای ما، ما را تربیت می کند و می سازد.

خدا سازنده است.( سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق. سوره فصلت ایه 53) شما را در افاق می گردانم و در انچه در نفستان پیش می آید. خیالات خوب و بد می آید و همین طور این افقها طلوع و غروب می کند. این قدر شما را می گردانم تا حق ظاهر شود و حق را در قلب و ذات خود ببینید. یعنی مرا در قلب و ذات خود مشاهده کنید. میفرماید: تا نشانتان بدهم. این خیلی لطافت دارد. دیده اید که می گویند: باور نمی کنی؟ ببین چه جوری نشانت می دهم. مدتی هم برای آن ذکر نکرده است. یعنی تو آماده باش من خودم نشانت می دهم. افقها را نشانت می دهم. آیاتی که در آفاق هست، ستاره و خورشید را، مومنین و چیزهای خوب دارم که نشانت  می دهم. یعنی در نفس خودت. ( حتی یتبین لهم انه الحق) تا ببینی در خودت حق، فرمان فرماست.

با کمی تلخیص از کتاب طوبی محبت (1)

مناجات با معبود

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین ، ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم،
صراط الذین انعمت علیهم، غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین

  • خدایا، ای کسی که همه چیز فقط از آن توست و فقط توسط تو اداره می شود و هیچ شریکی نداری. تو ونعماتت توجه مرا به خود جلب کرده است. چه صحیح و زیباست خدایی ات. چه زیبا خدایی می کنی. چه دلنشین عطا می کنی. چه خوب اداره می کنی و چقدر جالب است که همه چیز را به سوی کمال اخروی سوق می دهی.
  • خدایا، وقتی به خدایی تو فکر می کنم شرم دارم که خود را به تو نسپارم و زمانی که به نعمات تو می نگرم، نمی توانم متحیرانه شکر نعمت ننمایم.
  • خدایا تو را دوست دارم ، تو را قبول دارم ، تو خدای من هستی، تو همه چیز من هستی و همه خیراتت را از طریق مجاری نعماتت که اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند جاری می نمایی.
  • خدایا، نعمات زیادی را بدون اینکه مستحق آنها باشم به من عطا کرده ای. خدایا تو را شکر می کنم.
  • خدایا، من یک مسلمان هستم، دوست دارم قرآنی باشم. دوست دارم پیرو عترت رسول تو باشم. دوست دارم چارچوبه فکرم را از تو بگیرم، تا در فهم نظام تو ورود صحیحی داشته باشم. نمی خواهم برای خودخیال بافی کنم تا با ذهنیتی خود ساخته به جهان خدایی تو وارد شوم ، زیرا در آن صورت ذهنیت من یک چیز است و نظام تو در عالم چیزی دیگر.
  • خدایا دوست دارم از منظر تو ببینم ، تا ببینم آن طور که تو می بینی. دوست دارم خواست خود را کنار زنم ، تا خواست تو در من جاری باشد، تا بخواهم آن چه را که تو بخواهی.
  • خدایا دوست دارم به سوی تو اوج گیرم ،دوست دارم بیشتر در معرض تو باشم تا زمانی که تکلم می کنی، من ظرف کلام تو باشم و همراه کلام تو رهسپار اعماق شوم.
  • خدایا دوست دارم کلمه ای از کلام تو باشم و تو به وسیله من احقاق حق کنی.
  • خدایا، دوست دارم آن طور که تو گفته ای حجابهای عمقی را کنار زنم تا مجرای نور تو در اعماق باشم.
  • خدایا، دوست دارم بدانم که برنامه تو برای آینده چیست؟ آنرا دقیقا درک کنم ، زیبایی هایش را دیده و خواص آن را دریابم ، تا با لذت جزء لشکریان تو گردم و عامل برپایی برنامه تو باشم.
  • خدایا تو را شکر می کنم که در زمانه مهدی(عج) و بر دین مهدی(عج) که همان دین جدش رسول الله است قرارم دادی .
  • خدایا تورا شکر می کنم که از بین مقولات مربوط به مهدی(عج)، نه تاریخچه او برایم جلب توجه کرده است و نه ارتباط جسمی ویا روحی با او! هر چند که این مشتاق رویت او تا به حال چنین توفیقی نداشته است اما نه چنینم که بنشینم و در انتظار او گریسته و دعا کنم!
  • خدایا تورا شکر می کنم که دغدغه مرا اصلاح خود و اصلاح عالم قرار داده ای، یعنی همان چیزی که دغدغه رسولان گرامیت (ع) قرار گرفت، آنجا که ابراهیم (ع) فرمود: رب هب لی حکما و الحقنی بالصالحین. و نیز سلیمان (ع) می فرماید:رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضاه و ادخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین.
  • خدایا می خواهم در پیشگاه ولی تو در عالم، فضای ظهور او و نیز زندگی با او پس از ظهور را، به جمع مشتاقان او و عقلای امت عرضه نمایم.
  • خدایا دستم را بگیرو نصرتم کن. زبان و نوشتار و همه ابعاد وجودم را بر صراط المستقیم خود قرارده و مگذار که از صراط تو منحرف شده و مورد غضب تو قرار گیرم.
  • خداوندا، توفیقم عطا کن که در پرتو حاکمیت ولایت فقیه و در راستای فرمایش رهبر معظم انقلاب مبنی بر نهضت نرم افزاری و نیز در ادامه سیر تبیین مهدویت توسط علمای هزار و چهارصد سال قبل، به پیشبرد مباحث مربوط به آخرالزمان پرداخته و این بخش از جبهه انسانیت را رونق وارتقاء دهم.
  • خدایا توفیقاتم را در این مهم بیش تر کن و مهم تر اینکه در آمدن مهدی(عج) و اصلاح عالم و آدم توسط ایشان بسیار تعجیل فرما. آمین یا رب العالمین.

نیایش جمعه : فرازى از دعاى عهد امام عصر(عج)

اللهم رب النور العظیم و رب الکرسى الرفیع و رب البحر المسجور و منزل التّوریه و الانجیل و الزّبور
و رب الظلّ و الحرور و منزل القرآن العظیم
و رب الملائکه المقرّبین و الانبیاء المرسلین
اللهم انى اسئلک بوجهک الکریم و بنور وجهک امنیر و ملکک القدیم
یا حى یا قیوم اسئلک باسمک الذى اشرقت به السموات و الارضون و باسمک الذى به الاوّلون و الاخرون
یا حیاً قبل کل حى و یا حیاً بعد کل حى یا محیى الموتى و ممیت الاحیاء یا حى لا اله الا انت
خدایا اى پروردگار بزرگ و پروردگار کرسى بلند و پروردگار دریاى جوشان و فرستنده کتاب تورات و انجیل و زبور
و پروردگار سایه و آفتاب با حرارت و فرود آورنده قرآن بزرگ
و پروردگار فرشتگان مقرب و پیغمبران مرسل
خدایا من از تو مى خواهم به آبروى کریمت و به نور جمال تابان و درخشنده ات و فرمانروایى دیرینه ات
اى زنده و پاینده از تو مسألت دارم به نام تو که روشن شد بدان آسمانها و زمین ها و به نامت که بهبود شوند بدان اولین و آخرین
اى زنده پیش از هر زنده و اى زنده بعد از هر زنده و اى زنده در آنگاه که زنده اى نیست اى زنده کننده اموات و میراننده زنده ها اى زنده که نیست معبودى جز تو.
فرازى از دعاى عهد امام عصر (عج)

 

 

 

وقایع روز چهارم محرم

در این روز عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و خود بر منبر رفت و گفت: ای مردم شما آل سفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید و یزید را میشناسید که دارای سیره و طریقه ای نیکوست، و به زیردستان احسان میکند و عطایای او بجاست و پدرش نیز چنین بود و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولی را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت کنم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.

سپس از منبر پایین آمد و برای مردم شام نیز عطایایی مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوی نخیله حرکت کرد و حصین بن تمیم و حجار بن ابجر و شیث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن را به کربلا فرستاد تا عمر بن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.

پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا شمر بن ذی الجوشن اولین فردی بود که چهارهزار نفر سپاهی آزموده برای جنگ با امام حسین علیه السلام اعلام آمادگی کرد و بعد یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر و حصین بن تمیم با چهارهزار نفر و مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر و نصر بن حرث با دو هزار نفر که جمعا نوزده هزار نفر میشدند را فرستاد.

 

بخوانید و بگویید نظر شما چیست آیا درست است ؟

آخرای استغاثه به درگاه باریتعالی یعنی آخرای بلند شدن از سر سجاده ....

میگه : چرا گریه میکنی ؟ میگم از عشق با معشوق میگم و اشک میریزم

میگه : تو کافری ... میگم چرا؟ میگه به خدا میگی معشوق ... لبخندی میزنم و همزمان قطره های شبنم چشمام سرازیر میشه

آخرای تفکر و اندیشه درونی با حضرت دوست ....

میگه : باز برای چی گریه میکنی ؟ میگم برای دل تو که هنوز نمیفهمه عشق معشوق بالاترین عشقه ... میگه : کفر نگو ای بی دین لامذهب .... بر پدرت لعنت که به تو اینطور یاد داده باخداوند بزرگ حرف بزنی ... آروم زیر لب میگم خدا بیامرزدش وصلوات میفرستم ... سری تکون میدم و میگم او به من یاد داد اول حریم دل را حفظ کن بعد حریم اطرافتو ... اما تو ... ولش کن  چی بگم ؟

گفت : چرت و پرت نگو که ....

که چی ؟ میزنی تو دهنم ؟!

گفتم : مگه تو روزه نیستی ؟ گفت البته که هستم منظورت چیه ؟

گفتم : روزه برای خود سازی و پاک سازی روح و جسمه ...

خوب؟منظور ؟ من که همیشه همینو میگم .

میگم :پس تو چرا ؟!!!!!.....جرا چی ؟ زر بزن ببینم چه غلطی میکنی ؟

 تو چرا فحش میدی ؟ چرا تن مرده رو تو گور میلرزونی ؟ چرا اذیت و آزار میکنی ؟ چرا زبان به کامت نمیگیری ؟ چرا خدا را ناراحت میکنی ؟ گفت : تو دیگه زر نزن ... تو ی کافر بی دین لامذهب  و ...... تو رو چه به این حرفا؟ کسی که به خدا میگه عشق من دیگه حسابش معلومه ...

آخ سرم داره میترکه  چطوری میشه به این مسلمانان سرشار از دین حالی کرد که هرکس یه جوری خالقشو صدا میکنه اونطور که حس میکنه صداشو بهتر میشنوه ؟ چطور میشه بهشون گفت که مسلمانی فقط به این آداب ظاهری که اداشو در میارین نیست . و هرمطلبی که در زمانهای پیش گفته شده دلائل خاصی داشته که حالا با اون زمان وفق نداره و باید دانسته و فهمیده عمل کرد؟ ...

چی بگم از این نمونه های زیبائی!!!!! حرف زیاده ولی میترسم خیلی بد برداشت بشه و نتونم اونطور که باید منظورم رو ادا کنم . عاقلان را همین جملات بس.......

 

وقایع روز سوم محرم

شامل: اعزام لشکر عمر بن سعد به سوی کربلا، خریداری اراضی کربلا توسط امام حسین علیه السلام ، نامه عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد، عبیدالله در نخیله.

عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا یعنی روز سوم محرم با چهارهزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد. بعضی از تاریخ نویسان نوشته اند که «بنوزهره» که قبیله عمر بن سعد بودند نزد او آمدند و گفتند تو را به خدا سوگند میدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنی هاشم میگردد عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و استعفا کرد، ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.

خریداری اراضی کربلا توسط امام حسین علیه السلام:

از وقایعی که در روز سوم ذکر شده است این است که امام علیه السلام قسمتی از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز مهمانی نمایند.

 

 

هنگامی که عمر بن سعد به کربلا وارد شد، عزرة بن قیس احمسی را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند برای چه به این مکان آمده است و چه قصدی دارد؟ چون عزره از جمله کسانی بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد. پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را دعوت به کوفه کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند. تمامی آنها از رفتن به خدمت امام حسین علیه السلام خودداری کردند. ولی شخصی به نام کثیر بن عبدالله شعبی که مرد گستاخی بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر بخواهی او را میکشم . عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمی را فعلا ندارم، ولی به نزد او برو و از او سؤال کن به چه منظوری به اینجا آمده است؟ کثیر بن عبداله به طرف امام حسین علیه السلام رفت، ابوثمامه صائدی که از یاران امام حسین علیه السلام بود چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخص که میآید بدترین مردم روی زمین است، پس ابوثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین برو! کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را میرسانم در غیر این صورت برمیگردم. ابوثمامه گفت: من دستم را روی شمشیرت میگذارم تو پیامت را ابلاغ کن. کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمیگذارم چنین کاری کنی. ابوثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشت کاری هستی و من نمیگذارم به نزد امام بروی. پس ازاین مشاجره و نزاع کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصی به نام قرة‌ بن قیس حنظلی را به نزد خود فرا خواند و گفت: ای قره حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سزمین جویا شو. قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد، امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را میشناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: آری!‌ این مرد، تمیمی است و من او را به حسن رأی میشناختم و گمان نمکردم او را در این صحنه و موقعیت مشاهده نمایم. آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ کرد، امام حسین علیه السلام فرمود مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت، قرة چون خواست برگردد حبیب بن مظاهر به او گفت: ای قرة وای بر تو چرا به سوی ستمکاران باز میگردی؟ این مرد را یاری کن که بوسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتی. قرة گفت: من پاسخ این رسالت را به عمر بن سعد برسانم، سپس در این امر اندیشه خواهم کرد. پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان باخبر ساخت.

نامه عمر بن سعد به عبیدالله بن زیاد:

حسان فائد میگوید: من نزد عبیدالله بن زیاد بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصد ی نزد او فرستادم و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده اند، اگر آمدنم را خوش نمیدارید باز خواهم گشت. عبیدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند گفت: اکنون که در چنگ ما گرفتار شده امید نجات دارد ولی حالا وقت فرار نیست.

نامه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد:

عبیدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند اگر چنین کرد ما نظر خود را خواهیم نوشت.

چون نامه به دست عمر بن سعد رسید گفت: میپندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست. عمر بن سعد نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا میدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا اندیشه سپاه انبوهی را در ذهن میپرورانید.

عبیدالله بن زیاد در نخیله:

عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین به تمیم که با قادسیه رفته بود فرستاد و او به همراه چهارهزار نفر که با او بودند به نخیله آمده سپس کثیر بن شهاب حارثی و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسماء‌بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر گردش کنید و مردم را از اطاعت و فرمانبرداری از یزید و من فرمان دهید و آنان را از نافرمای و برپا کردن فتنه برحذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید.

پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله بن زیاد بازگشتند و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه ها و گذرگاه ها میگذشت و مردم را به پیوستن به شکر عبیدالله بن زیاد تشویق میکرد و آنان را از یاری امام حسین علیه السلام بر حذر میداشت. عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز او وجود آنها استفاده شود و در هنگامی که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولی موفق نشد به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.

وقایع روز دوم محرم

وقایع روز دوم

شامل: دعای امام، سخنان امام، نامه امام به اهل کوفه، اظهارات یاران امام، نامه عبیدالله به امام.

روز دوم محرم حر بن یزید ریاحی نامه ای به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا آگاه ساخت.

دعای امام: امام حسین علیه السلام فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد و بعد نظری بر آنها افکند و گریه کرد و فرمود: بارالها!‌ ما عترت پیامبر تو، محمد هستیم . ما را از حرم جدمان راندند و بنی امیه در حق ما جفا روا داشتند . خدایا!‌حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. حضرت ام کلثوم سلام الله علیها به امام حسین عرض کرد: ای برادر! احساس عجیبی در این وادی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است، امام حسین علیه السلام خواهر را تسلی داد.

سخنان امام: امام حسین علیه السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود: مردم بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزی که طعم و مزه داشته باشد، میانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس میکنند آن را نگه میدارند و هنگامی که بنای آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک میشود.

نامه امام به اهل کوفه: امام حسین علیه السلام دوات و کاغذ طلب کرد و خطاب به تعدادی از بزرگان کوفه که می دانست بر رأی خود استوار مانده اند، این نامه را نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

از حسین بن علی به سوی سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین.

اما بعد .. شما میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت میکند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار میکند و او اعتراض نکند قولا و عملا، سزاوار است که خداوند متعال هر عذابی را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر میکند، برای او نیز مقدر دارد و شما میدانید و گروه بنی امیه را میشناسید که از شیطان پیروی نموده و از اطاعت خدا سرپیچی کرده و فساد را ظاهر و حدود الهی را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند. نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذاشت و مرا به دشمن تسلیم نخواهید کرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشوای شما خواهم بود، و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، بجان خودم قسم که تعجب نخواهم، چراکه رفتارتان با پدرم و برادرم و پسرعمویم مسلم را دیدم، هرکس فریب شما را خورد ناآزموده مردی است، شما از بخت خود روی گردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هرکس پیمان شکند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودی مرا از شما بی نیاز گرداند، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

امام نامه را بست و مهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوی داد تا عازم کوفه شود و چون امام از خبر کشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوی او پیچید و اشکش بر گونه اش جاری شد و فرمود: خدایا برای ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کاری قادری ، سپس امام حمد و ثنای الهی را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه ای ایراد نمود.

  اظهارات یاران امام علیه السلام:

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت ای پسر رسولخدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیای ما همیشگی و ما در آن جاودان بودیم، ما قیام با تو و کشته شدن در کنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم میداشتیم. سپس بریر برخاست و گفت: یابن رسول الله!‌ خدا به وسیله تو بر ما منت گذاشته که ما در رکاب تو جهاد کنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد بعد نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا تو میدانی که جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دلهای همه جای دهد و چنانچه میخواست، همه فرمان پذیر او نشدند، زیرا در میان مردم منافقانی بودند که نوید یاری میدادند ولی در دل نیت بی وفایی داشتند. این گروه در پیش روی از عسل شیرین تر و در پشت سر از حنظل تلخ تر بودند! تا خدای متعال او را به جوار رحمت خود برد و پدرت علی نیز چنین بود. گروهی به یاری او برخاستند و او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کرد تا مدت او نیز بسر آمد و به جوار رحمت حق شتافت تو امروز نزد ما بر همان حالی! هرکس پیمان شکست و بیعت از گردن خود برداشت زیانکار است و خدا تو را از او بی نیاز میگرداند. با ما به هر طرف که خواهی روانه شو. به خدا سوگند که ما از قضای الهی نمی هراسیم و لقای پروردگار را ناخوش نمیداریم و ما از روی نیت و بصیرت هرکه را با تو دوستی ورزد دوست داریم و هرکه را با تو دشمنی کند دشمن داریم.

نامه عبیدالله به امام: به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا، نامه ای بدین مضمون به حضرت نوشت:

به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده ای و امیرالمؤمنین یزید به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی ... والسلام.

چون این نامه به امام رسید و آن را قرائت فرمود، آن را پرتاب کرده عرض نمود: رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مخلوق را به چشم خالق خریدند.

فرستاده عبیدالله گفت: ای اباعبدالله! جواب نامه چه شد ..؟!

امام علیه السلام فرمود: این نامه را جوابی نیست، زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است . چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را به او گفت.

ابن زیاد برآشفت و به سوی عمر بن سعد رفت و او را به جنگ حسین فرمان داد. عمر بن سعد چون شیفته ولایت شهر ری بود از جنگ با امام عذر خواست. عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت ری را بازپس بده.

عبیدالله بن زیاد اندکی قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوی «دستبی» که شهری بین ری و همدان است همراه با چهارهزار سپاهی حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند و ابن زیاد فرمان امارت ری را به نام عمر بن سعد نوشته بوده، عمر بن سعد هم در حمام اعین که نام محلی است در کوفه خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت: باید جانب حسین بروی و چون از این مأموریت شرافت یافتی، آنگاه به سوی ری روانه شو! به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت ری برای او بسیار ناگوار بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت بده تا اندکی بیندیشم.

نوشته اند که عمر بن سعد از سرشب تا سحر در اندیشه این کار بود و با خود میگفت: آیا حکومت ری را رها کنم و حال آنکه آرزوی دیرینه من است؟! یا اینکه بازگردم و با کشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟

در کشتن حسین آتشی است که نمیتوان از آن گریخت و حکومت ری هم نور چشم من است. سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن علی علیهماالسلام نهی کردند و حمزة‌ بن مغیرة‌ فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه درگذر، زیرا مقاتله با حسین نافرمانی خداست و قطع رحم کردن است به خدا سوگند که اگر همه دنیا از آنِ تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آنکه به سوی خدا بشتابی در حالی که خون حسین بر گردن تو باشد، عمر بن سعد گفت: همین کار را انجام خواهم داد انشاء الله! عمار بن عبدالله از پدرش نقل کرده است که: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالی که عازم به سوی کربلا بود، به من گفت: امیر مرا فرمان داده است به سوی حسین حرکت کنم، من او را از این کار نهی کردم و گفتم: از این قصد بازگرد! هنگامی که از نزد او بیرون آمدم شخصی نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا میخواند ، به نزد او رفتم در حالی که نشسته بود، چون مرا دید روی از من گرداند، دانستم که عازم حرکت است و از نزد او بیرون آمدم. عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت مرا بدین مسئولیت گماردی و در ازای آن حکومت ری به من دادی و مردم همه از این معامله آگاهند ولی یک پیشنهاد دارم و آن این که تعدادی از اشراف کوفه هستند که در این جنگ به آنها نیاز دارم،‌ تو آنها را فرا خوان تا سپاه مرا همراه باشند و نام بعضی از آنها را برد.

عبیدالله گفت: ما در اینکه چه کسی را بفرستیم از تو نظر نخواستیم اگر با این گروه که همراه تو هستند از عهده این مأموریت برمیآیی که هیچ، در غیر این صورت باید از حکومت ری چشم بپوشی! عمر بن سعد چون پافشاری عبیدالله بن زیاد را مشاهده کرد گفت: خواهم رفت.

وقایع روز اول

ورود امام حسین علیه السلام به زمین کربلا روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال شصت و یک هجری قمری بوده است، در مقتل ابی اسحاق آمده است که امام حسین علیه السلام با یارانش حرکت میکردند تا رسیدند به شهری که در آنجا جماعتی زندگی میکردند. امام علیه السلام از نام آن شهر سؤال نمود، پاسخ دادند: شط فرات است.

 آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگری غیر از این اسم دارد؟

جواب دادند: کربلا.

سپس امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است، سپس فرمود: مشتی از این خاک را به من بدهید، پس آن را گرفت و بوکرد و از گریبانش مقداری خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکی است که جبرئیل از جانب پروردگار برای جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک دارای یک عطر هستند.

در تذکره سبط آمده است که امام حسین علیه السلام پرسید: نام این زمین چیست؟

گفتند:‌ کربلا، سپس امام گریست و فرمود: ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودی، سپس شما گریه کردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن من شما را رها کردم، پیامبر شما را درد امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست داری؟ فرمود: آری ، گفت امت تو او را خواهند کشت و اگر میخواهی تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آری، پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد و چون به امام حسین علیه السلام گفته شد که این زمین کربلا است ، خاک آن زمین را بویید و فرمود: این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد. سید بن طاووس فرموده است: امام حسین علیه السلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟

به آن حضرت گفته شد که نام این سرزمین، کربلاست.

فرمود: پیاده شوید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست و محل ریختن خون ما و محل قبور ماست جدم رسول خدا به من چنین فرموده است.

             گر نام این زمین به یقین کربلا بود                   اینجا محل ریختن خون ما بود

در روایتی آمده است که امام علیه السلام فرمود: ارض کرب و بلا ، سپس فرمود: توقف کنید که اینجا محل خوابیدن شتران ما و جای ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را میشکنند و کودکان ما را میکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد. سپس اصحاب امام علیه السلام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر بن یزید ریاحی هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگری در مقابل امام اردو زدند.