محل استقرار رمان خوانها

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 17:0 توسط Lord of the shadows (حمید)

درخواست

کسی هست بتونه این وبلاگ رو بگردونه ؟؟

لطفا اگه هست خبرم کنید تو همین پست نظر بدید

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 17:17 توسط Lord of the shadows (حمید) |

رمــان ایلگار دخترم____فصل ششم.نویسنده فهمیه پوریا

اینم فصل ششم!امیدوارم خوشتون اومده باشه تا اینجا

ادامه نوشته

+ نوشته شده در سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 14:45 توسط Lord of the shadows (حمید) |

رمــان ایلگار دخترم____فصل پنجم.نویسنده فهمیه پوریا

اینم فصل پنجم.نظر یادتون نره

ادامه نوشته

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 19:3 توسط Lord of the shadows (حمید) |

رمــان ایلگار دخترم____فصل چهارم.نویسنده فهمیه پوریا

با عرض شرمندگی به خاطر تاخییرم.متاسفم که دیر شد.مسافرت بودم.در عوض دو فصل میذارم براتون

ادامه نوشته

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:53 توسط Lord of the shadows (حمید) |

رمان ایلگار دخترم_فصل سوم_نوشته فهیمه پوریا

اینم قسمت سوم رمان ایلگار دخترم.نتم خراب بود.دو تا فصلشو تایپ کردم براتون میذارم امیدوارم خوشتون بیاد

مانيا با نگاه غير معمول به او خيره شد و زبان سنگينش را به سختی حركت داد.

- ای...اينجاس؟
- بله، همين جاست.
بعد پوزخندی زد و گفت :
- چيه، باب ميلتون نيست؟
- وای، وای. اينجا نه، به خاطر خدا نه...

ادامه نوشته

+ نوشته شده در پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 21:42 توسط Lord of the shadows (حمید) |

رمان ایلگار دخترم_فصل دوم_نوشته فهیمه پوریا

اینم ادامه ی رمان را که قول دادم بزارم.امیدوارم خوشتون بیاد

همون شب، بعد از رفتن بابام، عمو حمدا... يه عاقد آورد و تو همون زير زمين من و براي سهراب عقد كردن. نمی دونم كه عمو چطور مرتيكه رو تطميع كرده بود كه عقدمون كرد، آخه من كه بله نگفتم! اينجوری شد كه من شدم زن سهراب و عروس حمدا.... خان.

ادامه نوشته

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ ساعت 3:43 توسط Lord of the shadows (حمید) |

رمــان ایلگار دخترم____فصل اول.نویسنده فهمیه پوریا

سلام دوستان (حمید ) شیما خانم قول دادن مثل من بدقول نباشن و این داستان رو کامل بگذارن (امیدوارم ) از امروز شروع کردن به گفته خودشون سرعت تایپشون عالیه ( خوب خدا رو شکر) فقط از شیما خانم درخواست دارم اسم کتاب رو به همراه نام نویسنده این کتاب به طور کامل بگذارن و تکه های داستان رو که میگذارن قسمت بندی کنن ( روز همگی خوش) سعی میکنم ادامه داستانی رو هم که خودم نیمه گذاشتم بگذارم( با عرض شرمندگی)

دوستانی که گفت بعضی از داستانهای دانلود نمیشه متاسفانه مدیافایر فیلتر شد برای همین سعی کنن از وی پی ان استفاده کنن و بگیرن من فایلهای اصلی رو ندارم که دوباره آپ کنم اگه کسی هاست رایگان داره میتونه معرفی کنه یا بهون بده هم خبرمون کنه

رمان بسیار زیبای ایلگار دخترم از فهیمه پوریا.پیشنهاد میکنم حتما بخونید.خیلی قشنگه...

_الو امیر علی سلام.

_به سام علیک.چطوری داش رضا؟

_قربونت تو چطوری؟

_توپ چاکریم.

_ما بیشتر.حالت خوبه؟حاجی و حاج خانم چطورن؟

_همه خوبن تو خوبی؟

_ممنون.چه خبر ؟ خوش میگذره؟

_جات خیلی خالیه.

_چطور مگه؟
امیر علی پوزخند زد و گفت:حاج بابا داره دومادت میکنه.

_نه!

_نه چیه پسر.حرفاشونم زدن میگم جات خالیه.

_کی؟مائده؟

_آره.

_امیرعلی ارواح خاک امیر محمد راستش رو بگو.واقعا؟

_اره.چیه از خوشحالی صدات میلرزه؟

_برو بابا دلت خوشه ها. من که به حاجی گفتم اینکارو نکنه....

ادامه نوشته

+ نوشته شده در شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۰ ساعت 14:27 توسط Lord of the shadows (حمید) |

دانلود رمان رقص در خاطره فصل4-3

سلام دوستان .... آخ این حمید چقدر بد قول شده الهی الهی ... بچه خوبیه نفرین نمیخواد که ... اینم یه چند صفحه دیگه اگه خدا بخواد و بنده هاش هم بگذارن سعی میکنم زودتر ادامه اش رو بگذارم... روزتون خوش ... نظر فراموش نشه

ماتینا! دختری که همگان در انتظارند گوشه چشمی به آنان نشان دهد سر خورده از عشقی افلاطونی به منزلی قدیمی پناه میبرد.

اما در مکان و زمان معلق می گردد و قدم در حرمسرای ناصر الدین شاه میگذارد و ...

ماجراهای شیرینی با همسران متعدد او برایش رقم میخورد.

دیگران باورش نمی کنند.

این بار با قلبی مجروح تر از گذشته راهی لواسان می گردد. با دلی آکنده از نفرت به هر جنس مذکری.

در آنجاست که ...

...................................

رقص در خاطره نوشته مریم عباس زاده ( وبلاگ لردسیاه)