دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

وقایع روز چهارم محرم

در این روز عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و خود بر منبر رفت و گفت: ای مردم شما آل سفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید و یزید را میشناسید که دارای سیره و طریقه ای نیکوست، و به زیردستان احسان میکند و عطایای او بجاست و پدرش نیز چنین بود و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولی را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت کنم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.

سپس از منبر پایین آمد و برای مردم شام نیز عطایایی مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوی نخیله حرکت کرد و حصین بن تمیم و حجار بن ابجر و شیث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن را به کربلا فرستاد تا عمر بن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.

پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا شمر بن ذی الجوشن اولین فردی بود که چهارهزار نفر سپاهی آزموده برای جنگ با امام حسین علیه السلام اعلام آمادگی کرد و بعد یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر و حصین بن تمیم با چهارهزار نفر و مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر و نصر بن حرث با دو هزار نفر که جمعا نوزده هزار نفر میشدند را فرستاد.

 

وقایع روز سوم محرم

شامل: اعزام لشکر عمر بن سعد به سوی کربلا، خریداری اراضی کربلا توسط امام حسین علیه السلام ، نامه عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد، عبیدالله در نخیله.

عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا یعنی روز سوم محرم با چهارهزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد. بعضی از تاریخ نویسان نوشته اند که «بنوزهره» که قبیله عمر بن سعد بودند نزد او آمدند و گفتند تو را به خدا سوگند میدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنی هاشم میگردد عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و استعفا کرد، ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.

خریداری اراضی کربلا توسط امام حسین علیه السلام:

از وقایعی که در روز سوم ذکر شده است این است که امام علیه السلام قسمتی از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز مهمانی نمایند.

 

 

هنگامی که عمر بن سعد به کربلا وارد شد، عزرة بن قیس احمسی را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند برای چه به این مکان آمده است و چه قصدی دارد؟ چون عزره از جمله کسانی بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد. پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را دعوت به کوفه کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند. تمامی آنها از رفتن به خدمت امام حسین علیه السلام خودداری کردند. ولی شخصی به نام کثیر بن عبدالله شعبی که مرد گستاخی بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر بخواهی او را میکشم . عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمی را فعلا ندارم، ولی به نزد او برو و از او سؤال کن به چه منظوری به اینجا آمده است؟ کثیر بن عبداله به طرف امام حسین علیه السلام رفت، ابوثمامه صائدی که از یاران امام حسین علیه السلام بود چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخص که میآید بدترین مردم روی زمین است، پس ابوثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین برو! کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را میرسانم در غیر این صورت برمیگردم. ابوثمامه گفت: من دستم را روی شمشیرت میگذارم تو پیامت را ابلاغ کن. کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمیگذارم چنین کاری کنی. ابوثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشت کاری هستی و من نمیگذارم به نزد امام بروی. پس ازاین مشاجره و نزاع کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصی به نام قرة‌ بن قیس حنظلی را به نزد خود فرا خواند و گفت: ای قره حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سزمین جویا شو. قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد، امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را میشناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: آری!‌ این مرد، تمیمی است و من او را به حسن رأی میشناختم و گمان نمکردم او را در این صحنه و موقعیت مشاهده نمایم. آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ کرد، امام حسین علیه السلام فرمود مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت، قرة چون خواست برگردد حبیب بن مظاهر به او گفت: ای قرة وای بر تو چرا به سوی ستمکاران باز میگردی؟ این مرد را یاری کن که بوسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتی. قرة گفت: من پاسخ این رسالت را به عمر بن سعد برسانم، سپس در این امر اندیشه خواهم کرد. پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان باخبر ساخت.

نامه عمر بن سعد به عبیدالله بن زیاد:

حسان فائد میگوید: من نزد عبیدالله بن زیاد بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصد ی نزد او فرستادم و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده اند، اگر آمدنم را خوش نمیدارید باز خواهم گشت. عبیدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند گفت: اکنون که در چنگ ما گرفتار شده امید نجات دارد ولی حالا وقت فرار نیست.

نامه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد:

عبیدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند اگر چنین کرد ما نظر خود را خواهیم نوشت.

چون نامه به دست عمر بن سعد رسید گفت: میپندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست. عمر بن سعد نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا میدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا اندیشه سپاه انبوهی را در ذهن میپرورانید.

عبیدالله بن زیاد در نخیله:

عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین به تمیم که با قادسیه رفته بود فرستاد و او به همراه چهارهزار نفر که با او بودند به نخیله آمده سپس کثیر بن شهاب حارثی و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسماء‌بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر گردش کنید و مردم را از اطاعت و فرمانبرداری از یزید و من فرمان دهید و آنان را از نافرمای و برپا کردن فتنه برحذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید.

پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله بن زیاد بازگشتند و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه ها و گذرگاه ها میگذشت و مردم را به پیوستن به شکر عبیدالله بن زیاد تشویق میکرد و آنان را از یاری امام حسین علیه السلام بر حذر میداشت. عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز او وجود آنها استفاده شود و در هنگامی که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولی موفق نشد به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.

وقایع روز دوم محرم

وقایع روز دوم

شامل: دعای امام، سخنان امام، نامه امام به اهل کوفه، اظهارات یاران امام، نامه عبیدالله به امام.

روز دوم محرم حر بن یزید ریاحی نامه ای به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا آگاه ساخت.

دعای امام: امام حسین علیه السلام فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد و بعد نظری بر آنها افکند و گریه کرد و فرمود: بارالها!‌ ما عترت پیامبر تو، محمد هستیم . ما را از حرم جدمان راندند و بنی امیه در حق ما جفا روا داشتند . خدایا!‌حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. حضرت ام کلثوم سلام الله علیها به امام حسین عرض کرد: ای برادر! احساس عجیبی در این وادی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است، امام حسین علیه السلام خواهر را تسلی داد.

سخنان امام: امام حسین علیه السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود: مردم بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزی که طعم و مزه داشته باشد، میانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس میکنند آن را نگه میدارند و هنگامی که بنای آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک میشود.

نامه امام به اهل کوفه: امام حسین علیه السلام دوات و کاغذ طلب کرد و خطاب به تعدادی از بزرگان کوفه که می دانست بر رأی خود استوار مانده اند، این نامه را نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

از حسین بن علی به سوی سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین.

اما بعد .. شما میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت میکند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار میکند و او اعتراض نکند قولا و عملا، سزاوار است که خداوند متعال هر عذابی را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر میکند، برای او نیز مقدر دارد و شما میدانید و گروه بنی امیه را میشناسید که از شیطان پیروی نموده و از اطاعت خدا سرپیچی کرده و فساد را ظاهر و حدود الهی را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند. نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذاشت و مرا به دشمن تسلیم نخواهید کرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشوای شما خواهم بود، و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، بجان خودم قسم که تعجب نخواهم، چراکه رفتارتان با پدرم و برادرم و پسرعمویم مسلم را دیدم، هرکس فریب شما را خورد ناآزموده مردی است، شما از بخت خود روی گردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هرکس پیمان شکند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودی مرا از شما بی نیاز گرداند، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

امام نامه را بست و مهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوی داد تا عازم کوفه شود و چون امام از خبر کشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوی او پیچید و اشکش بر گونه اش جاری شد و فرمود: خدایا برای ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کاری قادری ، سپس امام حمد و ثنای الهی را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه ای ایراد نمود.

  اظهارات یاران امام علیه السلام:

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت ای پسر رسولخدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیای ما همیشگی و ما در آن جاودان بودیم، ما قیام با تو و کشته شدن در کنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم میداشتیم. سپس بریر برخاست و گفت: یابن رسول الله!‌ خدا به وسیله تو بر ما منت گذاشته که ما در رکاب تو جهاد کنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد بعد نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا تو میدانی که جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دلهای همه جای دهد و چنانچه میخواست، همه فرمان پذیر او نشدند، زیرا در میان مردم منافقانی بودند که نوید یاری میدادند ولی در دل نیت بی وفایی داشتند. این گروه در پیش روی از عسل شیرین تر و در پشت سر از حنظل تلخ تر بودند! تا خدای متعال او را به جوار رحمت خود برد و پدرت علی نیز چنین بود. گروهی به یاری او برخاستند و او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کرد تا مدت او نیز بسر آمد و به جوار رحمت حق شتافت تو امروز نزد ما بر همان حالی! هرکس پیمان شکست و بیعت از گردن خود برداشت زیانکار است و خدا تو را از او بی نیاز میگرداند. با ما به هر طرف که خواهی روانه شو. به خدا سوگند که ما از قضای الهی نمی هراسیم و لقای پروردگار را ناخوش نمیداریم و ما از روی نیت و بصیرت هرکه را با تو دوستی ورزد دوست داریم و هرکه را با تو دشمنی کند دشمن داریم.

نامه عبیدالله به امام: به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا، نامه ای بدین مضمون به حضرت نوشت:

به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده ای و امیرالمؤمنین یزید به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی ... والسلام.

چون این نامه به امام رسید و آن را قرائت فرمود، آن را پرتاب کرده عرض نمود: رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مخلوق را به چشم خالق خریدند.

فرستاده عبیدالله گفت: ای اباعبدالله! جواب نامه چه شد ..؟!

امام علیه السلام فرمود: این نامه را جوابی نیست، زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است . چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را به او گفت.

ابن زیاد برآشفت و به سوی عمر بن سعد رفت و او را به جنگ حسین فرمان داد. عمر بن سعد چون شیفته ولایت شهر ری بود از جنگ با امام عذر خواست. عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت ری را بازپس بده.

عبیدالله بن زیاد اندکی قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوی «دستبی» که شهری بین ری و همدان است همراه با چهارهزار سپاهی حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند و ابن زیاد فرمان امارت ری را به نام عمر بن سعد نوشته بوده، عمر بن سعد هم در حمام اعین که نام محلی است در کوفه خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت: باید جانب حسین بروی و چون از این مأموریت شرافت یافتی، آنگاه به سوی ری روانه شو! به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت ری برای او بسیار ناگوار بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت بده تا اندکی بیندیشم.

نوشته اند که عمر بن سعد از سرشب تا سحر در اندیشه این کار بود و با خود میگفت: آیا حکومت ری را رها کنم و حال آنکه آرزوی دیرینه من است؟! یا اینکه بازگردم و با کشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟

در کشتن حسین آتشی است که نمیتوان از آن گریخت و حکومت ری هم نور چشم من است. سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن علی علیهماالسلام نهی کردند و حمزة‌ بن مغیرة‌ فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه درگذر، زیرا مقاتله با حسین نافرمانی خداست و قطع رحم کردن است به خدا سوگند که اگر همه دنیا از آنِ تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آنکه به سوی خدا بشتابی در حالی که خون حسین بر گردن تو باشد، عمر بن سعد گفت: همین کار را انجام خواهم داد انشاء الله! عمار بن عبدالله از پدرش نقل کرده است که: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالی که عازم به سوی کربلا بود، به من گفت: امیر مرا فرمان داده است به سوی حسین حرکت کنم، من او را از این کار نهی کردم و گفتم: از این قصد بازگرد! هنگامی که از نزد او بیرون آمدم شخصی نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا میخواند ، به نزد او رفتم در حالی که نشسته بود، چون مرا دید روی از من گرداند، دانستم که عازم حرکت است و از نزد او بیرون آمدم. عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت مرا بدین مسئولیت گماردی و در ازای آن حکومت ری به من دادی و مردم همه از این معامله آگاهند ولی یک پیشنهاد دارم و آن این که تعدادی از اشراف کوفه هستند که در این جنگ به آنها نیاز دارم،‌ تو آنها را فرا خوان تا سپاه مرا همراه باشند و نام بعضی از آنها را برد.

عبیدالله گفت: ما در اینکه چه کسی را بفرستیم از تو نظر نخواستیم اگر با این گروه که همراه تو هستند از عهده این مأموریت برمیآیی که هیچ، در غیر این صورت باید از حکومت ری چشم بپوشی! عمر بن سعد چون پافشاری عبیدالله بن زیاد را مشاهده کرد گفت: خواهم رفت.

وقایع روز اول

ورود امام حسین علیه السلام به زمین کربلا روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال شصت و یک هجری قمری بوده است، در مقتل ابی اسحاق آمده است که امام حسین علیه السلام با یارانش حرکت میکردند تا رسیدند به شهری که در آنجا جماعتی زندگی میکردند. امام علیه السلام از نام آن شهر سؤال نمود، پاسخ دادند: شط فرات است.

 آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگری غیر از این اسم دارد؟

جواب دادند: کربلا.

سپس امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است، سپس فرمود: مشتی از این خاک را به من بدهید، پس آن را گرفت و بوکرد و از گریبانش مقداری خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکی است که جبرئیل از جانب پروردگار برای جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک دارای یک عطر هستند.

در تذکره سبط آمده است که امام حسین علیه السلام پرسید: نام این زمین چیست؟

گفتند:‌ کربلا، سپس امام گریست و فرمود: ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودی، سپس شما گریه کردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن من شما را رها کردم، پیامبر شما را درد امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست داری؟ فرمود: آری ، گفت امت تو او را خواهند کشت و اگر میخواهی تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آری، پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد و چون به امام حسین علیه السلام گفته شد که این زمین کربلا است ، خاک آن زمین را بویید و فرمود: این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد. سید بن طاووس فرموده است: امام حسین علیه السلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟

به آن حضرت گفته شد که نام این سرزمین، کربلاست.

فرمود: پیاده شوید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست و محل ریختن خون ما و محل قبور ماست جدم رسول خدا به من چنین فرموده است.

             گر نام این زمین به یقین کربلا بود                   اینجا محل ریختن خون ما بود

در روایتی آمده است که امام علیه السلام فرمود: ارض کرب و بلا ، سپس فرمود: توقف کنید که اینجا محل خوابیدن شتران ما و جای ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را میشکنند و کودکان ما را میکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد. سپس اصحاب امام علیه السلام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر بن یزید ریاحی هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگری در مقابل امام اردو زدند.

 

آغاز ایام حسینی

اولین روز از ماه حزن و اندوه آل محمد علیه السلام است ، که همه انبیاء و ملائکه به شیعیان و دوستان اهل بیت علیه السلام محزون اند . باید گفت : ماه حزن و اندوه تمام عالم است ، چرا که همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره سید الشهدا علیه السلام را از عرش خدا رو به زمین می آویزند و حزن و اندوه عالم را فرا می گیرد

همچنین آغاز مجالس عزاداری حضرت ابا عبدالله علیه السلام است ، که مردم را به امور اعتقادی خویش آشنا می کند ، و دستورات دین خود را از حسینیه ها و تکایا و مساجد به خانه های فکر و دل خود به ارمغان می برند . شرکت در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام و اشک بر آن حضرت ، از وظایف ما در زمان غیبت امام زمان (عج) است .

محرم ماه خون آمد