دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

دوستی با خدا

سخن گفتن با خدا و راز دل با او

وقایع روز دوم محرم

وقایع روز دوم

شامل: دعای امام، سخنان امام، نامه امام به اهل کوفه، اظهارات یاران امام، نامه عبیدالله به امام.

روز دوم محرم حر بن یزید ریاحی نامه ای به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا آگاه ساخت.

دعای امام: امام حسین علیه السلام فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد و بعد نظری بر آنها افکند و گریه کرد و فرمود: بارالها!‌ ما عترت پیامبر تو، محمد هستیم . ما را از حرم جدمان راندند و بنی امیه در حق ما جفا روا داشتند . خدایا!‌حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. حضرت ام کلثوم سلام الله علیها به امام حسین عرض کرد: ای برادر! احساس عجیبی در این وادی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است، امام حسین علیه السلام خواهر را تسلی داد.

سخنان امام: امام حسین علیه السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود: مردم بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزی که طعم و مزه داشته باشد، میانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس میکنند آن را نگه میدارند و هنگامی که بنای آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک میشود.

نامه امام به اهل کوفه: امام حسین علیه السلام دوات و کاغذ طلب کرد و خطاب به تعدادی از بزرگان کوفه که می دانست بر رأی خود استوار مانده اند، این نامه را نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

از حسین بن علی به سوی سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین.

اما بعد .. شما میدانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت میکند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار میکند و او اعتراض نکند قولا و عملا، سزاوار است که خداوند متعال هر عذابی را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر میکند، برای او نیز مقدر دارد و شما میدانید و گروه بنی امیه را میشناسید که از شیطان پیروی نموده و از اطاعت خدا سرپیچی کرده و فساد را ظاهر و حدود الهی را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند. نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذاشت و مرا به دشمن تسلیم نخواهید کرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشوای شما خواهم بود، و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، بجان خودم قسم که تعجب نخواهم، چراکه رفتارتان با پدرم و برادرم و پسرعمویم مسلم را دیدم، هرکس فریب شما را خورد ناآزموده مردی است، شما از بخت خود روی گردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هرکس پیمان شکند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودی مرا از شما بی نیاز گرداند، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

امام نامه را بست و مهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوی داد تا عازم کوفه شود و چون امام از خبر کشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوی او پیچید و اشکش بر گونه اش جاری شد و فرمود: خدایا برای ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کاری قادری ، سپس امام حمد و ثنای الهی را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه ای ایراد نمود.

  اظهارات یاران امام علیه السلام:

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت ای پسر رسولخدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیای ما همیشگی و ما در آن جاودان بودیم، ما قیام با تو و کشته شدن در کنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم میداشتیم. سپس بریر برخاست و گفت: یابن رسول الله!‌ خدا به وسیله تو بر ما منت گذاشته که ما در رکاب تو جهاد کنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد بعد نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا تو میدانی که جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دلهای همه جای دهد و چنانچه میخواست، همه فرمان پذیر او نشدند، زیرا در میان مردم منافقانی بودند که نوید یاری میدادند ولی در دل نیت بی وفایی داشتند. این گروه در پیش روی از عسل شیرین تر و در پشت سر از حنظل تلخ تر بودند! تا خدای متعال او را به جوار رحمت خود برد و پدرت علی نیز چنین بود. گروهی به یاری او برخاستند و او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کرد تا مدت او نیز بسر آمد و به جوار رحمت حق شتافت تو امروز نزد ما بر همان حالی! هرکس پیمان شکست و بیعت از گردن خود برداشت زیانکار است و خدا تو را از او بی نیاز میگرداند. با ما به هر طرف که خواهی روانه شو. به خدا سوگند که ما از قضای الهی نمی هراسیم و لقای پروردگار را ناخوش نمیداریم و ما از روی نیت و بصیرت هرکه را با تو دوستی ورزد دوست داریم و هرکه را با تو دشمنی کند دشمن داریم.

نامه عبیدالله به امام: به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا، نامه ای بدین مضمون به حضرت نوشت:

به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده ای و امیرالمؤمنین یزید به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی ... والسلام.

چون این نامه به امام رسید و آن را قرائت فرمود، آن را پرتاب کرده عرض نمود: رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مخلوق را به چشم خالق خریدند.

فرستاده عبیدالله گفت: ای اباعبدالله! جواب نامه چه شد ..؟!

امام علیه السلام فرمود: این نامه را جوابی نیست، زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است . چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را به او گفت.

ابن زیاد برآشفت و به سوی عمر بن سعد رفت و او را به جنگ حسین فرمان داد. عمر بن سعد چون شیفته ولایت شهر ری بود از جنگ با امام عذر خواست. عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت ری را بازپس بده.

عبیدالله بن زیاد اندکی قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوی «دستبی» که شهری بین ری و همدان است همراه با چهارهزار سپاهی حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند و ابن زیاد فرمان امارت ری را به نام عمر بن سعد نوشته بوده، عمر بن سعد هم در حمام اعین که نام محلی است در کوفه خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت: باید جانب حسین بروی و چون از این مأموریت شرافت یافتی، آنگاه به سوی ری روانه شو! به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت ری برای او بسیار ناگوار بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت بده تا اندکی بیندیشم.

نوشته اند که عمر بن سعد از سرشب تا سحر در اندیشه این کار بود و با خود میگفت: آیا حکومت ری را رها کنم و حال آنکه آرزوی دیرینه من است؟! یا اینکه بازگردم و با کشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟

در کشتن حسین آتشی است که نمیتوان از آن گریخت و حکومت ری هم نور چشم من است. سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن علی علیهماالسلام نهی کردند و حمزة‌ بن مغیرة‌ فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه درگذر، زیرا مقاتله با حسین نافرمانی خداست و قطع رحم کردن است به خدا سوگند که اگر همه دنیا از آنِ تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آنکه به سوی خدا بشتابی در حالی که خون حسین بر گردن تو باشد، عمر بن سعد گفت: همین کار را انجام خواهم داد انشاء الله! عمار بن عبدالله از پدرش نقل کرده است که: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالی که عازم به سوی کربلا بود، به من گفت: امیر مرا فرمان داده است به سوی حسین حرکت کنم، من او را از این کار نهی کردم و گفتم: از این قصد بازگرد! هنگامی که از نزد او بیرون آمدم شخصی نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا میخواند ، به نزد او رفتم در حالی که نشسته بود، چون مرا دید روی از من گرداند، دانستم که عازم حرکت است و از نزد او بیرون آمدم. عمر بن سعد نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت مرا بدین مسئولیت گماردی و در ازای آن حکومت ری به من دادی و مردم همه از این معامله آگاهند ولی یک پیشنهاد دارم و آن این که تعدادی از اشراف کوفه هستند که در این جنگ به آنها نیاز دارم،‌ تو آنها را فرا خوان تا سپاه مرا همراه باشند و نام بعضی از آنها را برد.

عبیدالله گفت: ما در اینکه چه کسی را بفرستیم از تو نظر نخواستیم اگر با این گروه که همراه تو هستند از عهده این مأموریت برمیآیی که هیچ، در غیر این صورت باید از حکومت ری چشم بپوشی! عمر بن سعد چون پافشاری عبیدالله بن زیاد را مشاهده کرد گفت: خواهم رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد